شهید احمد نوروزی

روایت مجری شبکه مازندران از نحوه شهادت شهید بی سر احمد نوروزی – شهرستان نکا

اطلاعات شخصی
تولد۱۳۳۲/۰۶/۱۰ فیروزکوه
تحصیلاتپایان دوره ابتدایی
وضعیت تاهلمتاهل / یک فرزند
نوع عضویتپاسدار / ل ۲۵ کربلا
مسئولیتفرمانده دسته
شهادت۱۳۶۱/۰۲/۱۱ عملیات‌بیت‌المقدس
محل دفنگلزار شهدای شهر‌نکا

🚨🚨 زندگینامه شهید بی سر احمد نوروزی)

شهید «احمد نوروزی»معروف به شهید بی سر و شهید با کرامت متولد ۱۰ شهریور ۱۳۳۲ نام پدر صفرعلی اصالتا اهل همدان متولد فیروزکوه که در کودکی به همراه خانواده به استان مازندران شهرستان نکا نقل مکان می کنند .

حضور مستمر صفرعلی‌ (پدر احمد) در نماز جماعت، موجب شد تا احمد از همان کودکی، تربیت دینی پیدا کند. احمد دوران ابتدائی‌اش را تا کلاس ششم قدیم در دبستان «طوسی» نکا گذارند . او علاقه زیادی به علما داشت و این علاقه، موجب شد تا نزد روحانیون بزرگ منطقه، همچون «آیت‌الله محمدی لائینی و آیت‌الله ایازی و آیت الله کوهستانی » کسب فیض کرده و در جلسات مذهبی آنان شرکت کند. این روحیه مذهبی و تدیّن شکل‌گرفته در احمد، به‌حدی وصف‌ناپذیر بود که به یک ایمان قلبی از دین محمد(ص) رسیده بود. با این‌که در دانشکده رزمی ارتش شیراز، به خدمت سربازی مشغول بود اما از عمل به فرائض دینی غفلت نداشت و در آن خفقان دوران طاغوت به عبادت می‌پرداخت.در همین دوران، غم فراق پدر به سراغش آمد و او به ناچار، مرد خانه شد ، می‌بایست خرج خانه را به دوش می‌کشید. از این‌رو، قبل از انقلاب ، احمد در کارگاه ها و کوره های آجرپذیری بدنبال رزق حلال بود .

در همین روزها بود که انقلاب اسلامی بارقه‌های نورانی خود را به دل شیدایی این مبارز آگاه و خستگی ناپذیر تاباند و صدای «هل من ناصر» خمینی قلبش را بی‌تاب کرد. او که از قبل در کلاس‌های درس و اخلاق روحانیون شهر حضور داشت و با طاغوتیان آشنا شده بود در صف سربازان خمینی قرار گرفت تا با ظالمان زمانش بجنگد. احمد در سال‌های مبارزه با رژیم ستمشاهی در اکثر تظاهراتها شرکت و نوارهای مذهبی را بین مردم پخش می‌کرد. علاوه بر آن در کنار علما جهت شرکت در سخنرانی‌ها که در روستاهای مجاور برای بیدار ساختن افکار عمومی و نفرت از رژیم پهلوی صورت می‌گرفت حضور فعال داشت. حتی گاهی برنامه‌ریزی این مجالس به عهده او بود.او در این مدت در کارخانه سیمان نکا مشغول بکار شد و همزمان نیز به فعالیت انقلابی خود ادامه داد. اگرچه، به‌خاطر همین فعالیت انقلابی‌اش تحت‌نظر قرار گرفت . تا اینکه به دلیل حمل اعلامیه امام(ره) و برگزاری تظاهرات علیه شاه ملعون، برای دو روز توسط ساواک و ژاندارمری دستگیر و مورد شکنجه و بازداشت قرار گرفت . ناگفته نماند که نوارهایش را در منزل شخصی و کتاب‌ها را در منزل پدرخانمش جاسازی می‌کرد. اگرچه یک‌بار که نیروهای رژیم مکان موردنظر را گشتند، چیزی عایدشان نشد.

انقلاب پیروز شد و احمد در کنار دیگر جوانان انقلابی نکا، گوش به فرمان امام بود. وقتی امام(ره) فرمان تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را صادر کرد،

او و برخی از دوستانش، از اولین اعضای پاسدار در سپاه نکا بودند و حتی ساختمان سپاه توسط احمد و دوستانش ساخته شد .

در آن سال‌های پرتلاطم انقلاب، این فرزند برومند وطن که گوش به فرمان امامش بود، در مقابل یاوه‌گویی‌های منافقان و زیاده‌خواهان ایستاد. حتی آن زمان که آیت‌الله بهشتی آماج حملات قرار گرفته بود، احمد در مقابل بدخواهان نظام قرار گرفته، دیوارنوشته‌های منافقان را در سطح شهر، با رنگ پوشاند.

جنگ که بر کشور تحمیل شد، این پاسدار جوان همراه با دیگر هم‌قطارانش، عزم دفاع از وطن کرد. لذا، او در آبان 1358، عازم باختران , پاوه و کردستان شد؛ و تا پایان سال، در آن‌جا حضور داشت.

او در سال 1360، به عنوان فرمانده دسته، راهی جبهه شد.

احمد که حالا پدر شده بود، دوست داشت حرارت علاقه‌اش را به امام خمینی(ره) بیشتر نشان دهد همیشه به همسرش می گفت که فرزندم باید در مسیر انقلاب باشد تا حامل و عامل به نام امامش باشد.

همسر احمد می‌گوید: «احمد فرزندمان را هنگام تلاوت قرآن، در کنار خود می‌نشاند و می‌گفت: قرآن با گوشت و بدن بچه آمیخته می‌شود.»

پاسدار جوان خمینی، از کسب فرائض دینی غافل نبود و هر هفته برای گوش سپردن به سخنرانی «حاج‌آقا کافی» راهی تهران می‌شد.

علاقه احمد به تک فرزندش و خانواده، موجب نشد که دست از جبهه بردارد. از این‌رو، بریده از دنیای دلبستگی‌ها، راهی جبهه جنوب شد. گوئی آن روزها، ندایی او را به خود می‌خواند که برای حیات جاودانه برگزیده شده است.

جبهه، روحیه و اخلاقی ستودنی احمد را به اوج رساند . سخنان و رفتارش، همگی نشان از تقوا می‌داد. او عزم شهادت کرده بود.

احمد در فرودین ۶۱ راهی عملیات فتح المبین شد و پس از پیروزی در عملیات فتح المبین به شهرستان نکا بازگشت .

احمد جوان و احمد مهربان ما ، انگار از ابتدا آسمانی بود و برای رفتن به آغوش اربابش امام حسین (ع) آرام و قرار نداشت و به محض بازگشت از عملیات فتح المبین در کمتر از یک ماه مجدد عازم جبهه ها شد و خود را برای یک عملیات بزرگ آماده می کرد .

و سرانجام 😭 …

احمد در 11 اردیبهشت 1361، در عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر گردید همانند امام حسین (ع) به شهادت رسید و دیدگانش را به دنیا بست و به ساحت ملکوتی پروردگار و خاندان عصمت و طهارت عرض ادب نمود …و رژیم سفاک بعث عراق ، سر از بدن احمد جدا کردن و پیکر پاکش را در آتش سوزاندند …و پیکر مطهر شهید احمد نوروزی ، بی سر در گلزار شهدای شهرستان نکا آرمیده است .

https://eitaa.com/shahid_ahmad_norouzi

♦️کرامات عجیب از شهید بی سر🍃🍃🍃… ♦️بیمار سرطانی که مورد شفاعت شهید بی سر احمد نوروزی قرار گرفت 👇

♦️شفای بیمار سرطانی) … بخونید مو به تن آدم، سیخ میشه

(از خانواده بیمار اجازه انتشار گرفته شد بدون ذکر نام …

لازم به توضیح هس که بیمارِ سرطانی، یکی از همسران شهدا از شهرستان نکا هستن که متن زیر توسط دامادِ خانواده بیمار روایت شد)

با اعتقادی که در ذهنم داشتم با خانواده شهید وصلت کردم، حدود ۲ سالی از ازدواجم با دختر شهید گذشت، شرایط زندگیمون عادی بود یه مرتبه خبری عجیب همه را به شوک عمیق فرو برد، خبر رسید مادرخانمم که همسر شهید هس دچار بیماری خطرناکی شد،

بله … درست حدس زدین…

سرطان، سرطان مری که نهایت زنده ماندن این بیماران بنا به گفته دکتر سه الی چهار ماه بیشتر نیست، زندگی ما شده بود عزاخونه، دکتر متخصص گفت ما کارای پزشکی خودمون رو انجام میدیم اما شما امیدی به بیمارتون نداشته باشین.

مراحل درمان را شروع کردیم، دلمون خوش بود بعدا عذاب وجدان نگیرم که چرا کاری نکردیم. مادرخانمم رو می دیدم که ذره ذره در حال آب شدنه. همسرم (دخترشهید) رو می دیدم که دیگه جانی تو بدنش نمونده ، مدام با گریه کردناش به همه می فهموند که از کودکي ، غم فراق پدر ، خوشی را ازش گرفته ، آخه همه میگن رابطه پدر و دختر یه چیز دیگس و نبود پدر، قلب دختر رو آتیش می زنه و همسرم دیگه تاب غم از دست دادن مادرش رو نداش ، حس بی کسی سراسر وجودش را فرا گرفت . زندگی برایمان تلخ می گذشت .

اواسط تابستون ناامید از همه جا ، بدون اینکه کسی بفهمه مسیر گلزار شهدای شهرستان را پیش گرفتم ، رفتم سر خاک پدرخانمم ، ماجرا را واسش تعریف کردم ، پس از مدتی ناگهان مزاری توجه مرا به خودش جلب کرد ، بر بالای قبر شهیدی ، سر بندهای قرمز می رقصند که گویی ، با حرکاتشان مرا می خوانند ، ناگاه پدرخانمِ شهیدم را رها کردم و خود را بر بالین قبر شهید موردنظر رساندم ، تابلو شهید را خواندم ، نام شهید روی سنگ قبر را خواندم ، چیز عجیبی نوشته شده بود که تاکنون سر قبر هیچ شهیدی ندیدم ، روی تابلو نوشته بود شهید بی سر احمد نوروزی . تا حال نامش را نشنیدم ، اما حس عجیبی با این شهید برقرار کردم و انگار با ایشان رفاقت چن ساله داشتم ، ناگاه شروع کردم به مویه کردن با شهید بی سر . دلم رو خالی کردم ، بدون اینکه کسی بفهمه رفتم خونه…

شب به همسرم گفتم حال مادر چطوره ؟ همسرم آهی کشیدی و سکوت کرد ، اشک از گوشه چشمش سرازیر شد ، فهمیدم بیمارمون شرایط مساعدی نداره . با ناراحتی سرم را روی بالشت گذاشتم و پیش خودم گفتم…

شهدا هم سرشون جای دیگه گرمه، کی حرفامو گوش می کنه ، امروز با شهید بی سر درد و دل کردم چه اتفاقی افتاد ، چه فایده ، همش هیچی، میگن شهدا زنده اند، کو ، همش الکیه …

در همین حین که در حال کلنجار رفتن با خودم بودم خوابیدم… . اتفاق بزرگ اینجا رقم می خوره…

در عالم رویا دیدم رفتم سر قبر پدرخانمِ شهیدم که بعد از فاتحه، خودم را به قبر مطهر شهید بی سر احمد نوروزی رساندم، همین که در کنار قبر نشستم نسیمی شروع کرد به وزیدن و سر بندهای قرمز شروع کردن به رقصیدن، به یکباره دیدم فردی دستش را دور گردنم مثل دو تا دوست قلاب کرد و سلام کرد، سرم رو برگردوندم با تعجب دیدم شهید احمد نوروزی هستش…

هاج و واج مونده بودم، یه مرتبه گفت امروز یادته اومدی پیشم درد و دل کردی و خیلی از شرایطِ بیمارتون نگران بودی…

من صداتو شنیدم، نگران نباش…

من شفاعت بیمارتون رو پیش خدا کردم و بزودی حالش خوب میشه…

به یکباره از خواب پریدم، نفسم بند اومد، به این طرف و آن طرف خیره شدم، لیوان آبی نوشیدم و بدون اینکه دیگران را متوجه موضوع کنم، مجدد خوابیدم. صبح که از خواب پا شدم، پیش خودم گفتم مگه امکان داره بیمار سرطانی خوب شه، آخه دکتر به این توده سرطانی می گفت توده وحشی یعنی بدون برو برگرد فرد مبتلا به این بیماری باید از دنیا بره، همچنانی که خواهرش از دنیا رفت.

پیش خودم گفتم خواب که نمی تونه حجت باشه، بیخیال موضوع شدم.

هفته بعد باید می رفتیم برای ادامه درمانِ مادرخانمم تهران، وسایل را جمع کردم و رفتیم تهران، دکتر آزمایشات و کارای خودش را انجام داد. یه مرتبه دیدم دکتر سراسیمه یه آزمایش رو چن بار تکرار می کنه، دکتر پیش خودش هی میگه، یعنی چی! مگه ممکنه! ما با تعجب در حال نظاره دکتر بودیم، از دکتر سوال کردم دکتر تحمل شنیدنش رو دارم ، چی شد. ما که نصفه عمر شدیم …

دکتر جراح گفت، امکان نداره! علائم بیماری کجا رفت؟

به دکتر گفتم یعنی چی؟

دکتر گفت؛ بیمار شما به طرز معجزه آسایی سرطانش رفع شد. همه از خوشحالی گریه می کردند.

همون لحظه به یاد شهید بی سر احمد نوروزی افتادم. گفتم فدای شهید بی سر احمد نوروزی بشم که منو ناامید از درش نفرستاد و بیمار سرطانی منو شفا داد .

و بعد از مدتی ماجرای شفاعت شهید بی سر احمد نوروزی را به همسرشهید گفتم.

در شهر و استانی زندگی می کنیم که هنوز در آن استان ، شهید در گمنامی بسر می بره .

ببخش ما را که برای شناخت تو همچنان کوتاهی می کنیم.

این لیاقت را به ما بده تا بیشتر تو را بشناسیم.

شهید بی سر احمد نوروزی در استان مازندران گلزار شهدای شهرستان نکا بی سر و با پیکری سوخته دفن هستش و مزارش زیارتگاه خیل عظیمی از عاشقان شهید بی سر هس .

┄┄┅••=✧؛💠؛✧=••┅┄┄

🕹 لینک کانال شهید نوروزی https://eitaa.com/shahid_ahmad_norouzi

_______________________________________♦️کرامات عجیب دیگری از شهید بی سر احمد نوروزی🍃🍃🍃… (روایت شهید بی سر)

خیلی عجیبه این شهید احمد نوروزی که در گمنامی ، کراماتی فراوانی داره

♦️بخونید خیلی جالبه 👇👇👇👇

گزارش خبرنگار صداوسیما که از شبکه طبرستان با موضوع روایتی از شهید بی سر رو دیدین حتما

🕹آقای حمزه پور از خبرنگاران بامعرفت و دوس داشتنی صداوسیما مرکز مازندران اینطور روایت میکنه ، چن روز مونده به مراسم سالگرد شهید بی سر نوروزی در سوم خرداد ۱۴۰۴ تصمیم گرفتم بهترین گزارش را برای تلویزیون تهیه کنم ، خیلی فک کردم که چطور خبر بزنم. سوم خرداد زمان رفتنم به مصلی بود وضو گرفتمُ دوربینم رو برداشتمُ یاعلی گویان به طرف مصلی راه افتادم. در مراسم، مصاحبه هامُ گرفتم و کارم از نظر خبرنگاری به اتمام رسید. رفتم خونه، با اون خستگی، چینش خبر رو توی ذهنم مرور کردم، پیش خودم گفتم بخوابم بعد شروع کنم به تهیه خبر …

خوابيدم… در عالم رویا دیدم شهید نوروزی بین چایخانه حضرت و درب ایستاده و به مهمونا خوشامد میگه، به یکباره شهید منو می بینه و میگه برای تهیه خبر حواشی رو رها کن فقط به محتوا توجه کن (یعنی معرفی شهید نوروزی)گفتم شما شهید نوروزی هستین؟ گفت بله …

شهید ادامه داد؛ آقای خبرنگار یادت نره چی گفتم گزارش خبری رو روایتی بزن .

از خواب پا شدم گفتم خدایا! گزارشم اگر خبری نباشه به درد کار نمی خوره، ناراحت شدم گفتم خبر نمی زنم بیخیال، محتوا کار کن چیه!!

دوباره خوابیدم … مجددا شهید اومد به خوابم و گفت؛ چرا به حرفم توجه نمی کنی!!؟ مگه نگفتم خبر رو روایتی بزن، بلند شو، بلند شو خبر تهیه کن. من از خواب پا شدم ، دیگه اختیار با خودم نبود ، دست، فکر و ایده _ شده بودن شهید و مطالب جمع بندی شده خبری، همانی شد که شهید می خواست …

روایتی از شهید بی سر … 👇👇