♦️شفای بیمار سرطانی) … بخونید مو به تن آدم، سیخ میشه
(از خانواده بیمار اجازه انتشار گرفته شد بدون ذکر نام …
لازم به توضیح هس که بیمارِ سرطانی، یکی از همسران شهدا از شهرستان نکا هستن که متن زیر توسط دامادِ خانواده بیمار روایت شد)
با اعتقادی که در ذهنم داشتم با خانواده شهید وصلت کردم، حدود ۲ سالی از ازدواجم با دختر شهید گذشت، شرایط زندگیمون عادی بود یه مرتبه خبری عجیب همه را به شوک عمیق فرو برد، خبر رسید مادرخانمم که همسر شهید هس دچار بیماری خطرناکی شد،
بله … درست حدس زدین…
سرطان، سرطان مری که نهایت زنده ماندن این بیماران بنا به گفته دکتر سه الی چهار ماه بیشتر نیست، زندگی ما شده بود عزاخونه، دکتر متخصص گفت ما کارای پزشکی خودمون رو انجام میدیم اما شما امیدی به بیمارتون نداشته باشین.
مراحل درمان را شروع کردیم، دلمون خوش بود بعدا عذاب وجدان نگیرم که چرا کاری نکردیم. مادرخانمم رو می دیدم که ذره ذره در حال آب شدنه. همسرم (دخترشهید) رو می دیدم که دیگه جانی تو بدنش نمونده ، مدام با گریه کردناش به همه می فهموند که از کودکي ، غم فراق پدر ، خوشی را ازش گرفته ، آخه همه میگن رابطه پدر و دختر یه چیز دیگس و نبود پدر، قلب دختر رو آتیش می زنه و همسرم دیگه تاب غم از دست دادن مادرش رو نداش ، حس بی کسی سراسر وجودش را فرا گرفت . زندگی برایمان تلخ می گذشت .
اواسط تابستون ناامید از همه جا ، بدون اینکه کسی بفهمه مسیر گلزار شهدای شهرستان را پیش گرفتم ، رفتم سر خاک پدرخانمم ، ماجرا را واسش تعریف کردم ، پس از مدتی ناگهان مزاری توجه مرا به خودش جلب کرد ، بر بالای قبر شهیدی ، سر بندهای قرمز می رقصند که گویی ، با حرکاتشان مرا می خوانند ، ناگاه پدرخانمِ شهیدم را رها کردم و خود را بر بالین قبر شهید موردنظر رساندم ، تابلو شهید را خواندم ، نام شهید روی سنگ قبر را خواندم ، چیز عجیبی نوشته شده بود که تاکنون سر قبر هیچ شهیدی ندیدم ، روی تابلو نوشته بود شهید بی سر احمد نوروزی . تا حال نامش را نشنیدم ، اما حس عجیبی با این شهید برقرار کردم و انگار با ایشان رفاقت چن ساله داشتم ، ناگاه شروع کردم به مویه کردن با شهید بی سر . دلم رو خالی کردم ، بدون اینکه کسی بفهمه رفتم خونه…
شب به همسرم گفتم حال مادر چطوره ؟ همسرم آهی کشیدی و سکوت کرد ، اشک از گوشه چشمش سرازیر شد ، فهمیدم بیمارمون شرایط مساعدی نداره . با ناراحتی سرم را روی بالشت گذاشتم و پیش خودم گفتم…
شهدا هم سرشون جای دیگه گرمه، کی حرفامو گوش می کنه ، امروز با شهید بی سر درد و دل کردم چه اتفاقی افتاد ، چه فایده ، همش هیچی، میگن شهدا زنده اند، کو ، همش الکیه …
در همین حین که در حال کلنجار رفتن با خودم بودم خوابیدم… . اتفاق بزرگ اینجا رقم می خوره…
در عالم رویا دیدم رفتم سر قبر پدرخانمِ شهیدم که بعد از فاتحه، خودم را به قبر مطهر شهید بی سر احمد نوروزی رساندم، همین که در کنار قبر نشستم نسیمی شروع کرد به وزیدن و سر بندهای قرمز شروع کردن به رقصیدن، به یکباره دیدم فردی دستش را دور گردنم مثل دو تا دوست قلاب کرد و سلام کرد، سرم رو برگردوندم با تعجب دیدم شهید احمد نوروزی هستش…
هاج و واج مونده بودم، یه مرتبه گفت امروز یادته اومدی پیشم درد و دل کردی و خیلی از شرایطِ بیمارتون نگران بودی…
من صداتو شنیدم، نگران نباش…
من شفاعت بیمارتون رو پیش خدا کردم و بزودی حالش خوب میشه…
به یکباره از خواب پریدم، نفسم بند اومد، به این طرف و آن طرف خیره شدم، لیوان آبی نوشیدم و بدون اینکه دیگران را متوجه موضوع کنم، مجدد خوابیدم. صبح که از خواب پا شدم، پیش خودم گفتم مگه امکان داره بیمار سرطانی خوب شه، آخه دکتر به این توده سرطانی می گفت توده وحشی یعنی بدون برو برگرد فرد مبتلا به این بیماری باید از دنیا بره، همچنانی که خواهرش از دنیا رفت.
پیش خودم گفتم خواب که نمی تونه حجت باشه، بیخیال موضوع شدم.
هفته بعد باید می رفتیم برای ادامه درمانِ مادرخانمم تهران، وسایل را جمع کردم و رفتیم تهران، دکتر آزمایشات و کارای خودش را انجام داد. یه مرتبه دیدم دکتر سراسیمه یه آزمایش رو چن بار تکرار می کنه، دکتر پیش خودش هی میگه، یعنی چی! مگه ممکنه! ما با تعجب در حال نظاره دکتر بودیم، از دکتر سوال کردم دکتر تحمل شنیدنش رو دارم ، چی شد. ما که نصفه عمر شدیم …
دکتر جراح گفت، امکان نداره! علائم بیماری کجا رفت؟
به دکتر گفتم یعنی چی؟
دکتر گفت؛ بیمار شما به طرز معجزه آسایی سرطانش رفع شد. همه از خوشحالی گریه می کردند.
همون لحظه به یاد شهید بی سر احمد نوروزی افتادم. گفتم فدای شهید بی سر احمد نوروزی بشم که منو ناامید از درش نفرستاد و بیمار سرطانی منو شفا داد .
و بعد از مدتی ماجرای شفاعت شهید بی سر احمد نوروزی را به همسرشهید گفتم.
در شهر و استانی زندگی می کنیم که هنوز در آن استان ، شهید در گمنامی بسر می بره .
ببخش ما را که برای شناخت تو همچنان کوتاهی می کنیم.
این لیاقت را به ما بده تا بیشتر تو را بشناسیم.
شهید بی سر احمد نوروزی در استان مازندران گلزار شهدای شهرستان نکا بی سر و با پیکری سوخته دفن هستش و مزارش زیارتگاه خیل عظیمی از عاشقان شهید بی سر هس .
┄┄┅••=✧؛💠؛✧=••┅┄┄
🕹 لینک کانال شهید نوروزی https://eitaa.com/shahid_ahmad_norouzi